ثقلین (قرآن کریم و عترت پیامبر اکرم)

ثقلین (قرآن کریم و عترت پیامبر اکرم)

رسول الله (ص) فرمودند:
نزدیک شده است که مرا فرا خوانند و من اجابت کنم. و همانا من دو شی ء گرانبها را بین شما باقی می گذارم، کتاب خدای عز و جل و عترت خود را. کتاب خدا رشته ای است که از آسمان به زمین کشیده شده و عترت من اهل بیت منند. همانا خدای مهربان مرا خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض نزد من بیایند. پس بنگرید بعد از من با این دو چگونه رفتار می کنید.

آخرین نظرات

متن فارسی رساله حقوق امام سجاد(ع)

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۴۱ ب.ظ


بسمه تعالی

متن فارسی رساله حقوق امام سجاد(ع)

تارنمای مرکز اسلامی امام علی (ع) - استکهلم

مترجم: حاج شیخ محمد باقر کمرهای

رساله آن حضرت که برساله حقوق معروف است:

بدان خدایت رحمت کند که خدا را بر تو حقوقى است که تو را در هر جنبش و آرامش و هر جا باشى فرا گرفتهاند، و در هر

اندامى بچرخانى و هر ابزارى بگردانى، بعضى از حقوق بر بعضى بزرگترند بزرگترین حقوقى که خدا بر تو واجب کرده

حق او است تبارک و تعالى که آن پایه همه حقوق است و همه از آن بازگرفته شوند، آنگاه واجب نموده براى تو بر عهده تو

از سر تا قدمت با اعضاى مختلفت حقوقیرا براى دیدهات بر تو حقى است و براى گوشت بر تو حقى است زبانت بتو حق دارد

و دستت بتو حق داردو پایت بتو حق دارد و شکمت بتو حق دارد و فرجت بتو حق دارد، این هفت عضو تو است که با آنها

کار کنى.

سپس خدا عز و جل حقى هم براى هر کار تو بر تو قرار داده، نمازت بر تو حقى دارد و روزهات بر تو حقى دارد و زکاتت

بر تو حقى دارد و قربانیت بر تو حقى دارد و کارهایت بر تو حقى دارند.

سپس دائره حق از تو بدیگران رسد که بر تو حق واجب دارند، و واجبترین همه این حقوق بر تو حق پیشوایان تو است و

سپس حقوق رعیتت و سپس حقوق خویشانت. اینها حقوقى است و حقوقى هم از آنها منشعب گردد، و حق پیشوایان که بر تو

است سه گونه است واجبترشان حق سلطانست که تدبیر کار تو بدست اوست سپس حق آموزگار و سپس حق آقائى که مالک

تو است، هر تدبیرکننده و سرپرستى پیشوا است حقوق زیر دست هم بر سه گونه است حق زیر دست حکومت تو و سپس حق

شاگرد و دانشجوى تو زیرا نادان زیر دست و رعیت دانا است، و حق زیر دستى که صاحب اختیار او هستى مانند زوجه و

مملوک و حقوق خویشان فراوانست و پیوسته باندازه پیوست رحم در خویشى، واجبتر همه بر تو حق مادر تو است و سپس

حق پدر تو و سپس حق فرزندانت، سپس حق برادرت، سپس بترتیب هر خویشى که نزدیکتر است، سپس حق آزادکننده و

ولینعمت تو، سپس حق آزادشدهات که ولینعمت اوئى، سپس حق هر که بتو احسان کرده، سپس حق اذان گوى نمازت، سپس

حق پیشنمازت، سپس حق همنشین تو، سپس حق همسایهات، سپس حق شریکت سپس حق مالت، سپس حق بدهکارت، سپس

حق بستانکارت، سپس حق رفیق معاشرت، سپس حق مدعى بر تو، سپس حق کسى که باو ادعا دارى، سپس حق مشورت کن

با تو، سپس حق آنکه با او مشورت کنى

سپس حق اندرزجویت، سپس حق بزرگتر از تو، سپس حق خردسالتر از تو، سپس حق سائل از تو، سپس حق کسى که از

او سؤال کنى، سپس حق کسى که بتو بدى کرده بگفته یا کرده یا بشادى کردن بر علیه تو بگفتار یا کردار بتعمد یا غیر تعمد،

سپس حق همه همکیشانت، سپس حق کفار ذمى، سپس حقوقى که در تغییر احوال و باسباب پدید آیند، خوشا بر کسى که

خدایش یارى دهد تا هر حقى بر او واجب کرده اداء کند و او را توفیق دهد و نگهدارد.

۱ -اما حق بزرگتر خدا اینست که او را بپرستى و چیزى را شریکش ندانى، و چون از روى اخالص این کار را کردى خدا

در عهده گرفته که کار دنیا و آخرت تو را کفایت کند و آنچه از آن بخواهى برایت نگهدارد.

۲ - حق خودت بر تو اینست که کامال او را در طاعت خدا بگمارى، بزبانت حقش را بپردازى و بگوشت حقش را بپردازى

و بچشمت حقش را بپردازى و بدست خود حقش را بپردازى و بپایت حقش را بپردازى و حق شکمت را بپردازى و حق

فرجت را بپردازى، و از خدا در این کار یارى جوئى.

۳ - حق زبانت اینست که آن را از دشنام ارجمندتر بدانى و بسخن خوب عادتش بدهى و مؤدبش دارى و آن را در کام دارى

مگر در محل حاجت و براى سود دین و دنیا و آن را از پر گوئى و یاوه سرائى کم فائده که ایمنى از زیانش نیست و در

آمدش کم است معاف دارى، زبان گواه خرد و دلیل بر آن شمرده شود و آراستگى مرد بزیور عقل خوشزبانى او است، و

هیچ جنبش و توانائى نیست جز باو.

۴ - حق گوش پاک داشتن او است از اینکه راه دلت باشد مگر براى خبر خوبى که در دلت خیر پدید کند یا خلق کریمت

نصیب کند زیرا گوش دروازه دل است هر نوع معنى خوب یا بدى را بآن میرساند.و ال قوه اال باهلل العلى العظیم.

5 - و اما حق چشمت اینست که از هر چه روا نیست آن را بپوشانى و مبتذلش نسازى مگر براى محل عبرت آورى که از

آن بینا شوى یا دانشى بدست آورى زیرا دیده وسیله عبرتست.

۶ - و اما حق دو پایت اینست که با آنها بجائى که روا نیست نروى و آنها را براهى که باعث سبکى راهرو است نکشانى

زیرا آنها تو را حمل میکنند و تو را براه دین میبرند و پیش میاندازند وو  لا قوه ال بالله

۷ - و اما حق دست تو اینست که آن را بناروا دراز نکنى تا بدست اندازى بدان گرفتار عقوبت آخرت خدا شوى و گرفتار

سرزنش مردم در دنیا و آن را از کارى که بتو واجب کرده نبندى ولى آن را احترام کنى باینکه از محرمات بسیارش ببندى و

بسیارى از آنچه هم که بر او واجب نیست بکار اندازى و چون دست تو در این دنیا از حرام باز ایستاد و خود را شریف

داشت یا با عقل و شرافت بکار رفت در آخرت ثواب خوب دارد.

۸ - و اما حق شکمت اینست که آن را ظرف کم و یا بیش از حرام نکنى و از حالل هم باندازهاش بدهى و از حد تقویت بحد

شکمخوارگى و بیمروتى نرسانى، و هر گاه گرفتار گرسنگى و تشنگى شد او را ضبط کنى زیرا سیرى بىاندازه شکم را

بیاشوبد و کسالت آورد که مایه باز ماندن و دور شدن از هر کارنیک و ارجمند است، و نوشابهاى که صاحبش را مست سازد

مایه سبکسرى و نادانى کردن و بیمروتى است.

9 - و اما حق فرجت نگهدارى آنست از آنچه حالل نیست برایت و کمک گرفتن بر آنست بچشم پوشى از نامحرم زیرا که آن

بهتر یاور است، و نیز با بسیار یاد مرگ کردن و خود را تهدید نمودن از خوف خدا، و از خدا است عصمت و تأیید و جنبش

و توانى نیست جز باو.


سپس حقوق افعال

۱0 - و اما حق نماز اینست که بدانى نماز ورود بدرگاه خدا است و تو در نماز برابر خدا میایستى و چون بدین عقیدهمند

باشى شایسته است که چون بنده ذلیل در نماز بایستى که راغب و راهب و خائف و امیدوار و گدا و زارى کن است و آنچه که

برابرش ایستاده بوسیله آرامى و سربزیرى و خشوع اعضاء و فروتنى تعظیم میکند و از دل بخوبى با او راز میگوید و

میخواهد که گردن او را از زیر بار خطاها که تو را فرا گرفتند و گناهانى که بپرتگاه نابودیت کشاند آزاد کند، و و  لا قوه ال بالله

۱۱ - و اما حق روزه آنست که بدانى روزه پردهایست که خدا بر زبان و گوش و چشم و فرج و شکمت افکند تا تو را از آتش

دوزخ حفظ کند و همچنین در حدیث آمده که »روزه سپریست از دوزخ« و اگر اعضایت در پس پرده آن آرامند امیدوارى که

محفوظ شوى و اگر بگذارى در پرده خود پریشانى کنند و اطراف آن را بکنار زنى و بدان جا که نباید سرکشى نگاه شهوت

خیز و پیروى خارج از حد خوددارى داشته باشى در امان نیستى که پرده دریده شود و از آن بدر شوى.و  لا قوه ال بالله

۱۲ - و اما حق صدقه اینست که بدانى این صدقه پسانداز تو است نزد پروردگارت و امانت بىنیاز از گواه تو است و چون

بدین عقیدهمند شوى بدان چه در نهانى بسپارى بیشتر اعتماد دارى تا بآنچه آشکار باشد و تو را سزد که بخدا نهانى بسپارى

هر چه را خواهى عیان کنى و این راز میان تو و او باشد در هر حال و در آنچه باو سپارى از گواهى گوشها و دیدهها بر

علیه او پشتیبانى نخواهى بحساب اینکه باینها بیشتر اعتماد دارى نه بحساب اینکه در پرداخت سپرده بخدا اعتماد ندارى،

سپس بصدقه خود بر احدى منت منه زیرا که آن براى تو است و اگر بدان منت نهى در امان نیستى که بروز همان کسى

گرفتار شوى که بدو منت نهادى زیرا این خود دلیل است که تو آن را براى خود نخواستى و اگر براى خود میخواستى بر

احدى بدان منت نمینهادى. و  لا قوه ال بالله

۱۳ -و حق حج )فقط در برخی نسخ رساله آمده است( این است که بدانی آن به رسولی رفتن نزد پروردگار تو است. و گریختن از

گناهان تو به سوی اوست. توبه توبا آن پذیرفته است و واجبی که خدا بر عهده تو نهاده با آن انجام محقق میشود.

۱4 - حق قربانى اینست که با قصد خالص براى پروردگارت باشد و تنها بمنظور رحمت او و قبول او باشد و براى جلب

نظر مردم نباشد، و اگر چنین باشى خود فروش و ظاهر ساز نیستى و همانا قصد خدا را دارى، و بدان که با آنچه میسور

است باید خدا را خواست نه بدان چه دشوار است چنانچه خدا هم بخلق خود تکلیف آسان کرده و تکلیف دشوار نکرده، و

همچنین فروتنى براى تو اولى است از خودنمائى و خان منشى زیرا خانها هستند که خود فروشى و پر خرجى میکنند و اما

فروتنى و درویش مآبى نه کلفت دارد و نه خرج زیرا موافق سرشت آفرینشند و در طبیعت مخلوقند. و ال قوه اال باهلل.

سپس حقوق پیشوایان

۱5 -و اما حق پیشواى حکومت بر تو اینست که بدانى تو براى او وسیله آزمایش شدى و او هم بتو گرفتار است بخاطر

تسلطى که خدایش بتو داده و باید خیرخواه او باشى و با او در نیفتى زیرا که بر تو نفوذ دارد و سبب هالک خود و او گردى

و خوار شوى و براى او فروتنى و نرمش کن تا آنجا که رضایت او را باندازهاى که زیانش بتو نرسد بدست آرى و زیان بدین

تو نرسد و در این باره از خدا یارى جوئى و با او مبارزه و عناد نکنى زیرا اگر چنین کردى او را و خود را ناسپاسى کردى 

و خود را ببدى کشاندى و او را هم از جهت خود بهالکت رساندى و تو سزاوارى که کمک او شمرده شوى بر ضرر خود و

شریک او باشى در هر چه با تو کند، و  لا قوه ال بالله

۱۶ - و اما حق پدر علمى تو و استادت تعظیم او و احترام مجلس او است که خوب باو گوش کنى و بدو رو کنى و باو یارى

دهى براى خودت تا آنچه را نیاز دارى بتو بیاموزد باینکه عقل خود را خاص او سازى و فهم و هوشت را باو پردازى و دل

خود را بدو دهى و خوب چشمت را باو اندازى بسبب ترک لذات و صرف نظر نمودن و کم کردن از شهوات. و بدان که این

که در هر چه بتو آموزد باید رسول او باشى و آن را بنادانان برسانى و بر تو الزم است که این رسالت را بخوبى از طرف او

ادا کنى و در ادایش خیانت نورزى و خوب بآن بپردازى که عهدهدار هستى، و ال حول و  لا قوه ال بالله

۱۷ - و اما حق مالک تو بمانند حق همان پیشواى حکومت تو است جز اینکه مالک اختیار بیشترى نسبت بتو دارد و طاعت

آقاى مالک در هر کم و بیش بر تو الزمست مگر اینکه بخواهد تو را از حق واجب خدا بیرون برد و میان تو و حق خدا و

حقوق خلق حایل شود، و چون حق خدا را ادا کنى نوبت حق مالک مىشود و باید بدان مشغول باشى، و  لا قوه ال بالله

سپس حقوق رعیت

۱۸ -وما حقوق رعیت تو در حکومت بر آنها اینست که بدانى همانا تو با نیروى فزون خود آنها را زیر رعیت گرفتى و

همانا ناتوانى و زبونیشان آنها را رعیت تو کرده پس چه سزاوار است کسى که ضعف و ذلت او ترا بینیاز ساخته از او که او

را رعیت و زیردست تو ساخته و حکم تو را بر او نافذ کرده تا بعزت و نیروى خود در برابر تو نتواند ایستاد و بر آنچهاش

از تو بزرگ و ناگوار آید جز ]بخدا[ بترحم و حمایت و صبر و انتظار یارى نجوید. و چه اندازه براى تو سزاوار است که

چون بفهمى چه چیز خدا بتو داده از فزونى این عزت و نیروئى که بوسیله آن غلبه کردى بر دیگران که براى خدا شکر کنى

و هر که شکر نعمت خدا کند باو نعمت بیشترى عطا کند و  لا قوه ال بالله

۱9 - و اما حق زیر دست علمى و شاگردت اینست که بدانى خدا بوسیله علمى که بتو داده و خزانه حکمتى که بتو سپرده تو

را سرپرست شاگردانت ساخته و اگر در این سرپرستى که خدایت داده خوب کار کنى و بجاى یک خزانه دار مهربان و

خیرخواه موال باشى نسبت ببندههایش که صابر و خدا خواه است وقتى نیازمندى بیند از اموالى که بدست او است باو بدهد،

سرپرست درستى باشى و خادم با ایمانى هستى و گر نه بخدا خائن و بخلقش ظالمى و متعرض سلب او )این نعمت را از تو(

و عزتش شدهاى.

20 - و أما حق زیر دست زناشوئى تو که همسر تو است اینست که بدانى خدا او را آرامش جان و راحت باش توان و انیس و

نگهدار تو ساخته و نیز هر کدام از شما زن و شوهر باید بنعمت وجود همسرش حمد کند و بداند که این نعمت خدا است که

باو داده، و الزمست که با نعمت خدا خوشرفتارى کند و آن را گرامى دارد و با او بسازد، و گر چه حق تو بر زنت سختتر

و طاعت تو بر او الزمتر است نسبت بهر خواه و نخواه تو تا آنجا که گناه نباشد ولى آن زن هم حق دلنوازى و انس و حفظ

مقام آسایش در دامن او را دارد براى کامیابى و لذتجوئى که باید انجام شود و این خود حق بزرگى است. و  لا قوه ال بالله


و أما حق خویشاوندى

۲۱ -و أما حق مادرت اینست که بدانى او را در درون خود برداشته که احدى احدى را در آنجا راه ندهد، و از میوه دلش بتو

خورانیده که احدى از آن بدیگرى نخوراند، و او است که تو را با گوشش و چشمش و دستش و پایش و مویش و سراپایش و

همه اعضایش نگهدارى کرده و بدین فداکارى خرم و شادو مواظب بوده و هر ناگوارى و دردى را و گرانى و غمى را تحمل

کرده تا دست قدرت او را از تو دفع نموده و تو را از او بر آورده تو را بروى زمین آورده و باز هم خوش بوده است که تو

سیر باشى و او گرسنه و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سیراب کند و خود تشنه بماند، تو را در سایه بدارد و خود

زیر آفتاب باشد و با سختى کشیدن تو را بنعمت اندر سازد و با بیخوابى خود تو را بخواب کند، شکمش ظرف وجود تو بوده

و دامنش آسایشگاه تو و پستانش مشک آب تو و جانش فداى تو و بخاطر تو و بحساب تو گرم و سرد روزگار را چشیده باین

اندازه قدرش بدانى و این را نتوانى جز بیارى توفیق خدا.

۲۲ - و أما حق پدرت را باید بدانى که او بن تو است و تو شاخه او هستى و بدانى که اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى

در خود چیزى دیدى که خوشت آمد بدان که از پدرت دارى و خدا را سپاسگزار و بهمان اندازه شکر کن، و ال قوه اال باهلل.

۲۳ - و أما حق فرزندت بدان که او از تو است و در این دنیا بتو وابسته است خوب باشد یا بد و تو مسئولى از سرپرستى او

با پرورش خوب و رهنمائى او بپروردگارش و کمک او بطاعت وى در باره خودت و در باره خودش و بر عمل او ثواب

برى و در صورت تقصیر کیفر شوى پس در باره او کارى کن که در دنیا حسن أثر داشته باشد و خود را بآن آراسته کنى و

در نزد پروردگارش نسبت باو معذور باشى بسبب سرپرستى خوبى که از او کردى و نتیجه الهى که از او گرفتى،و  لا قوه ال بالله

۲۴ - و أما حق برادرت بدان که او دست تو است که با آن کار میکنى و پشت تو است که باو پناه میبرى و عزت تو است که

باو اعتماد دارى و نیروى تو است که با آن یورش برى، مبادا او را ساز و برگ نافرمانى خدا بدانى و نیز وسیله ظلم بحق

خدا، و او را در باره خودش یار باش و در برابر دشمنش کمک کار،و میان او و شیاطینش حائل شو و حق اندرز او را بجاى

آور و باو رو کن براى رضاى خدا اگر منقاد پروردگارش شد و بخوبى از او پذیرا گردید و گر نه خدا نزد تو مقدم باشد و از

اویش گرامیتر بدار.

۲۵ - و أما حق آقائى که تو را آزاد کرده اینست که بدانى مالش را در راهت خرج کرده و تو را از خوارى بندگى و وحشت

آن بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسیرى ملکیت آزادت کرده و حلقه هاى بندگى را از تو گشوده و نسیم عزت را

برایت پدید آورده و از زندان قهرت بدر آورده و جلو سختى تو را بسته و زبان عدالت را بر تو گشوده و همه دنیا را برایت

مباح کرده و تو را مالک خود نموده و از اسارت رها کرده و براى عبادت پروردگار فراغت بخشیده و متحمل کسر مال خود

شده، پس بدان که او پس از خویشاوندت از همه مردم بتو نزدیکتر است در زندگى و مرگت و سزاوارترین مردم است بیارى

و کمک و همکارى تو در راه خدا، پس تا او را نیازیست خود را بر او مقدم مدار.

۲۶ -و أما حق آزاد کرده تو اینست که بدانى خدا تو را حمایت کن و یاور و پناهگاهش ساخته و او را وسیله و واسطه میان

خودش و او نموده و سزا است که تو را از دوزخ نجات دهد و این ثواب در آخرت از او براى تو باشد و در دنیا هم میراث

او را ببرى در صورتى که خویشاوندى ندارد در عوض اینکه مالت را خرج او کردى و بحق او قیام کردى پس از صرف

مالت در آزادى او و اگر مراعات او را نکنى بیم آن میرود که میراثش بر تو گوارا نباشد، و  لا قوه ال بالله


۲۷ - و أما حق کسى که بتو احسان کرده اینست که او را شکر کنى و احسانش را یاد کنى و گفتار خیر در باره او منتشر

کنى و میان خود و خدا سبحانه برایش دعاء خالص بکنى زیرا چون این کار را کردى او را در نهان و عیان قدردانى کردى

و سپس اگرت میسر شود باو عوض بدهى و گر نه در صدد آن باشى و خود را بر آن عازم کنى.

۲۸ - و أما حق مؤذن اینست که بدانى تو را بیاد پروردگارت مىآورد و ببهرهات دعوت میکند و بهترین کمک کاران تو

است بر انجام فریضهاى که خدا بر تو واجب کرده و او را بر این خدمت بمانند کسى که بر تو احسان کرده قدردانى کنى، تو

اگر در کار خود درون خانهات بدو بدبینى نباید در کار او که براى خدا است بدبین باشى و باید بدانى که او بىتردید یک

نعمت خدا داده است و با نعمت خدا خوشرفتارى کن و خدا را در هر حال بر آن حمد کن، و  لا قوه ال بالله

۲9 - و أما حق پیشنمازت اینست که بدانى ایلچى میان تو و خدا است و نماینده تو است بدرگاه پروردگارت او از طرف تو

سخنگو است و تو از طرف او سخن نگوئى او برایت دعا کند و تو براى او دعا نکنى و او براى تو خواسته و تو براى او

نخواستى، و مهم ایستادن برابر خدا و خواهش کردن از او را برایت کفایت کرده و تو براى او کارى نکردى اگر در اینها

تقصیرى باشد بگردن او است نه تو، و اگر گناهى کند تو شریک او نیستى و او را بر تو برترى نیست او خود را سپر تو

کرده و نمازش را سپر نماز تو کرده و باید براى این قدرش را بدانى، و  لا قوه ال بالله

۳0- و أما حق همنشین اینست که او را بخوبى بپذیرى و با او خوشامد بگوئى و در گفتگو با او بانصاف رفتار کنى و یکباره

دیده از او برنگیرى و قصدت از گفتن با او فهماندن او باشد و اگر تو رفتى و همنشین او شدى مختارى که هر گاه نمیخواهى

برخیزى و اگر او آمده بر تو نشسته اختیار با او است و از جا برنخیز جز باجازه او، و  لا قوه ال بالله

۳۱ - و أما حق همسایه حفظ او است هر گاه در خانه نباشد و احترام او است در حضور و یارى و کمک باو است در هر

حال عیبى از او وارسى نکن و از بدى او کاوش منما که بفهمى و اگر بدى او را فهمیدى بىقصد و رنج باید براى آنچه

فهمیدى چون قلعه محکمى باشى و چون پرده ضخیمى تا اگر نیزهها دلى را براى یافتنش بشکافند بدان نرسند که بر آن پیچیده

است، از آنجا که نداند بسخن او گوش مگیر، در سختى او را وامگذار و در نعمت بر او حسد مبر، از لغزشش در گذر و از

گناهش صرف نظر کن و اگر بر تو نادانى کرد بردبارى کن و بمسالمت با او رفتار کن و زبان دشنام را از او بگردان. و

اگر ناصحى با او دغلى کرد جلوگیرى کن و با او بخوبى معاشرت کن، و  لا قوه ال بالله

۳۲ - و أما حق رفیق و همصحبتت اینست که تا توانى باو احسان کنى و اگر نتوانى ال اقل با انصاف باشى و او را باندازهاى

که احترامت میکند احترام کنى و چنانت که نگه مىدارد نگاهش بدارى، و در هیچ کرمى بر تو پیشدستى نکند و اگر

پیشدستى کرد باو عوض بدهى و تا آنجا که شایدش در دوستى او کوتاهى مکنى، بر خود الزم دانى که خیر خواه و نگهدار و

پشت و پناه او باشى در طاعت پروردگار او و کمک او بر خودش در اینکه قصد نافرمانى پروردگارش را نکند سپس بر او

رحمت باشى و عذاب نباشى، و لا حول و لا قوه ال بالله.

۳۳ -و أما حق شریک اگر غایب باشد کار او را بکنى و اگر حاضر است با او برابر کار کنى و بنظر و رأى خود بدون

مشورت او تصمیم نگیرى و مالش را نگهدارى و در آن کم یا بیش خیانت نکنى زیرا بما رسیده است که دست خدا بر سر هر

دو شریک است تا بهم خیانت نکردهاند، و  لا قوه ال بالله.


۳4 - و أما حق مال و دارائى اینست که آن را نگیرى مگر از راه حالل، و صرف نکنى مگر در جاى حالل، و بیجا خرج

نکنى و از راه درست آن را بجاى دیگر نبرى، و چون خدا داده آن را جز براه خدا و آنچه وسیله راه خدا است بکار نبرى، و

بکسى که بسا قدر دانى از تو نکند با نیاز خودت ندهى، و سزا است که در باره آن ترک طاعت خدا نکنى تا بجاى تو میراث

بماند براى دیگران، و کمک بوارث کنى که از تو آن را بهتر منظور دارد، در طاعت خدا بمصرف رساند، و غنیمت را او

ببرد، بار گناه و افسوس و پشیمانى و عقوبت بدوش تو بماند،و  لا قوه ال بالله.

۳۵ - و أما حق بستانکار تو اینست که اگر دارى باو بپردازى و کارش را راه بیندازى و غنى و بینیازش کنى و او را ندوانى

و معطل نکنى زیرا رسول خدا )ص( فرموده نپرداختن توانگر بدهکارى خود را ستم است، و اگر ندارى او را بخوشزبانى

خوشنود کنى و از او بآرامى مهلت بخواهى و او را بخوشى از خود برگردانى و با اینکه مالش را بردى با او بد رفتارى

نکنى زیرا این پستى است، و  لا قوه ال بالله

۳۶ - و أما حق معاشر با تو اینست که او را نفریبى و با او دغلى نکنى و باو دروغ نگوئى و غافلش نسازى و گولش نزنى و

براى او کارشکنى نکنى مانند دشمنى که براى طرف خود مالحظهاى ندارد، و اگر بتو اعتماد کرد هر چه توانى براى او

بکوشى، و بدانى که مغبون کردن کسى که بتو اعتماد کرده مانند ربا است، و  لا قوه ال بالله

۳۷ -و أما حق طرفى که بتو ادعائى دارد اینست که اگر درست میگوید دلیل او را نقض نکنى و دعوت او را ابطال نکنى، و

با خودت طرف شوى و براى او حکم کنى و بىشهادت شهود گواه او باشى زیرا که این حق خدا است بر تو، و اگر ادعاى او

باطل است با او نرمش کنى و او را بترسانى و بدینش قسم بدهى: و با تذکر بخدا از تندى او بکاهى و پر و ناروا نگوئى که

تجاوز دشمن را از تو برنگرداند بلکه بگناه او گرفتار شوى و شمشیر دشمنى او باین سبب بر تو تیز گردد زیرا سخن بد

شرانگیز است و سخن خوب شر برانداز است، وو  لا قوه ال بالله

۳۸ -و أما حق طرفى که باو دعوى دارى اینست که اگر آنچه ادعا میکنى درست است در گفتگوى براى خروج از دعوى

آرام باشى زیرا ادعا در گوش طرف کوبندگى دارد و دلیل خود را با نرمش باو بفهمانى با مهلت و بیان روشن و لطف کامل،

و بسبب ستیزگى او با قیل و قال دست از دلیل خود برندارى تا دلیلت از دستت برود و جبران آن را نتوانى کرد، و و  لا قوه ال بالله

39- و أما حق کسى که با تو مشورت کند اینست که اگر نظر روشنى در کار او دارى در نصیحت او بکوشى، و هر چه

دانى باو بفهمانى و بگوئى که اگر بجاى او بودى آن را بکار میبستى، و این براى آنست که از طرف تو مورد مهر و نرمش

باشد زیرا نرمش وحشت را ببرد و سختگیرى انس را بوحشت کشاند، و اگر نتوانى باو نظرى بدهى ولى کسى را بشناسى

که اعتماد برأى او دارى و براى مشورت خودت او را میپسندى وى را بدان رهنمائى کنى و ارشاد نمائى، و در باره او

کوتاهى نکنى و از نصیحت او کم نگذارى و و  لا قوه ال بالله

40 -و أما حق کسى که بتو مشورتى دهد اینست که او را در رأى ناموافقى که بتو دهد متهم نسازى وقتى بدان تو را اشاره

کند زیرا در مرحله نظریات مردم جور بجورند و اختالف دارند و اگر در رأى او بدبینى دارى مختارى ولى نبایدش متهم

سازى در صورتى که أهل مشورت است و براى اینکه بتو نظر داده و بخوبى وارد شور شده باید از او تشکر کنى، و اگر

بدلخواه تو رأى داد خدا را حمد کن و آن را از برادرت قدردانى کن، و در مقام باش که اگر روزى با تو مشورت کرد باو

پاداش بدهى، و و  لا قوه ال بالله

۴۱ - و أما حق کسى که از تو نصیحتى جوید اینست که باندازه استحقاقش و تحملش باو اندرز دهى و از راهى وارد سخن

شوى که بگوشش خوش آید، و باندازه عقلش با او سخنگوئى زیرا هر عقلى را یک نحو سخن باید که آن را بفهمد و درک

کند و باید روشت مهربانى باشد، و و  لا قوه ال بالله

۴۲ - و أما حق ناصح اینست که نسبت باو تواضع کنى باو دل بدهى و گوش فرا دارى تا اندرز او را بفهمى، و سپس در آن

تأمل کنى و اگر درست گفته خدا را بر آن حمد کنى و از او بپذیرى، و نصیحت او را قدر بدانى، و اگر درست نگفته باو

مهربان باشى و او را متهم نسازى و بدانى که در خیر خواهى تو کوتاهى نکرده جز اینکه خطا کرده مگر اینکه در نظر تو

مستحق تهمت باشد که بهیچ سخن او اعتناء مکن در هر حال، و و  لا قوه ال بالله

۴۳ - و أما حق کبیر اینست که سن او را احترام کنى و اسالمش را تجلیل نمائى اگر از أهل فضیلت در اسالم باشد باینکه او

را مقدم دانى، و با او طرفیت نکنى و در راه جلو او نروى و از او پیش نیفتى و باو نادانى نکنى و اگر بتو نادانى کرد تحمل

کنى و او را گرامى دارى براى حق مسلمانى و سن او، زیرا حق سن باندازه مسلمانیست، و لا قوه ال بالله

44 -و أما حق خردسال مهرورزى باو است، و پرورش و آموزش و گذشت از او، و پردهپوشى و نرمش با او، و کمک او

و پرده پوشى خطاهاى کودکى او زیرا آن سبب توبه است، و مدارا کردن با او و تحریک نکردن او زیرا که این برشد او

نزدیکتر است.

۴۵ - و أما حق سائل اینست که اگر صدقه آماده دارى باو بدهى، و نیاز او را بر طرف کنى و براى رفع فقر او دعاء کنى، و

بخواست او کمک کنى، و اگر در صدق او شک کنى و او را متهم بدانى ولى بدان یقین ندارى بسا که شیطان برایت دامى

نهاده و میخواهد تو را از بهرهات باز دارد، میان تو و تقرب بپروردگارت حایل شود. او را بحال خود واگذار و بخوشى

جواب کن و اگر هم با این حال باو چیزى بدهى کار بجائى است.

۴۶ - و أما حق کسى که از او چیزى خواهند اینست که اگر چیزى داد با تشکر ازو پذیرفته شود و قدردانى گردد، و اگر نداد

او را بخوشى معذور دار و باو خوشبین باش و بدان که اگر دریغ کرد مال خود را دریغ کرده، و نسبت بمال خود مالمتى

ندارد و اگر چه ظالم باشد زیرا انسان ظلوم کفار است.

۴۷ - و أما حق کسى که وسیله شادى تو شده اینست که اگر مقصود او شادى تو بوده خدا را حمد کنى و او را شکر کنى

باندازهاى که سزد، و او را پاداش بدهى و در مقام عوض باو باشى، و اگر مقصود او نبوده خدا را حمد کنى و شکر کنى و

بدانى که از اوست و او مایه شادى تو شده و او را بعنوان اینکه یکى از اسباب نعمت خدا براى تو شده دوست بدارى، و خیر

او را بخواهى زیرا اسباب نعمتها برکت است هر جا باشند و اگر چه او قصد نداشته باشد، و و  لا قوه ال بالله

۴۸ - و أما حق کسى که از قضا بتو بدى کرده اینست که اگر عمدى کرده بهتر است از او درگذرى تا کدورت ریشه کن

شود، و با این گونه مردم بادب رفتار کرده باشى زیرا خدا میفرماید )۴۱ -الشورى( و هر آینه کسى که باو ستم شده و انتقام

جوید مسئولیتى ندارد- تا آنجا که- این از کارهاى پا بر جا و درست است- و خدا عز و جل فرموده )۱۲۶ -النحل( اگر کیفر

دادید بهمان اندازه باشد که زخم خوردید، و اگر صبر کنید و بگذرید براى صابران بهتر است، این در عمد است، و اگر بدى 

او تعمد نباشد با تعمد در انتقام باو ستم مکن تا او را عمدا ببدى عوض داده باشى بر کار خطا و با او تا توانى نرمى و

مالطفت کنى، و   لا قوه ال بالله

۴9 - و أما حق أهل ملت تو بطور عموم حسن نیت و مهربانى بهمه و نرمش با کردارشان و تألیف قلب و اصالح آنها است و

تشکر از خوشکردارشان بخودش و تو، زیرا بخودش هم که خوبى کند بتو کرده چون از آزار تو خوددارى نموده، و زحمت

بتو نداده و خودش را حفظ کرده پس براى همه دعا کن و همه را یارى کن و از هر کدام نسبت بخود مقامى منظور دار

بزرگتر را پدر خود بدان و خرد سال را فرزند و میانه حال را چون برادر و هر کدام نزد تو آمدند با لطف و رحمت از آنها

دلجوئى کن و با برادرت بحقوق برادرى رفتار کن.

۵0 - و أما حق اهل ذمه حکمش اینست که از آنها بپذیرى آنچه را خدا پذیرفته، و آن ذمه و عهدى که خدا براى آنها مقرر

داشته بآن وفادار باشى و آنها را بدان حواله کنى در آنچه خواهند و بدان مجبورند و در معامله با آنها بحکم خدا عمل کنى و

بمراعات اینکه در پناه اسالمند و براى وفاء بعهد خدا و رسولش بآنها ستم نکنى زیرا بما رسیده که فرمود: هر که بمعاهدى

ستم کند من طرف او و خصم او باشم، از خدا بپرهیز، و  لا قوه ال بالله

این پنجاه حق است در گردنت که در هیچ حال از آنها جدا نتوانى بود و الزمست بر تو رعایت آنها و کوشش براى اداى آنها

و استعانت از خدا جل ثناؤه بر این کار و ال حول و ال قوه اال باهلل و الحمد هلل رب العالمین.

 *****************************

پایان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی