#استادمحمدشجاعی
🌸در مورد فضیلت های ایرانی ها و ارتباط بین ایران و اسلام، آیات و احادیث فراوانی وجود دارد. از جمله این که خدا در قرآن کریم می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ= ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر کسی از شما از دین خودش برگردد خداوند در آینده دور، قومی را خواهد آورد که خداوند دوستشان دارد و آنها هم خدا را دوست دارند».🌸
🍃اینها در مقابل کفار خیلی شدید و محکم هستند و در مقابل مؤمنین متواضع و در راه خدا می جنگند و از ملامت هیچ ملامت کننده ای ترسی ندارند.🍃
💐 وقتی حضرت این آیه را قرائت فرمودند، اعراب ناراحت شدند و سؤال کردند، اینهایی که بهتر از ما هستند و می خواهند بیایند، چه کسانی هستند؟ نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست گذاشتند روی شانه سلمان فارسی و فرمودند: از خاندان و هم میهنان این هستند که خواهند آمد.💐
🌾در روایتی داریم در زمان خلیفه ثانی که برای فتح ایران حمله کردند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطاب به لشکر اسلام فرمودند: «تَضرِبُوهُم عَلی تَنزیلِه وَ لا تَنقَضِی الدُّنیا حَتّی یَضرِبُوکُم عَلی تَأویلِه= شما امروز بر سر ایرانیها براساس نزول قرآن شمشیر می زنید و دنیا به آخر نمی رسد، مگر این که آنها براساس تأویل قرآن و این که شما را به اصل قرآن برگرداندند، بر سر شما شمشیر را خواهند زد.🌾
💟 @jalasate_ostad
💐همیشه در صف اوّل نماز جماعت بود و نمازشبش ترک نمیشد، ولی یکبار در مسجد به کسی که اشتباهی و سهوی به او تنه زد، چنان فحش و حرفهای زشتی زد که هیچ کس باورش نمیشد که او اینقدر #بداخلاق و بددهن است.
💐کسی که فحّاشی کند، دیگران او را فردی ضعیف و ناتوان تصور میکنند که نمیتواند زبان خود را کنترل کند. به عبارت دیگر، فرد بددهن یا بداخلاق عیبها و بیصبری خود را آشکارا به دیگران نشان میدهد(۱) و در نزد مردم حقیرتر میشود.
👌یکی از مفاسد خشم، آشکار شدن #عیب انسان است.
پینوشتها:
۱-حضرت علی(ع) فرمودند:کَثْرَةُ الْغَضَبِ تُزْرِی بِصَاحِبِهِ وَ تُبْدِی مَعَایِبَهُ؛ 🌼💐خشم زیاد باعث عیب دار شدن شخص و آشکار شدن عیبش میشود🌾❤️. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص۳۰۲، ح۶۸۹۴.
✨
✨@jalasate_ostad
💐🌸🌻🌹
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس
همه یکدلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران نباشد تن من مباد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
به از آنکه کشور به دشمن دهیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
اگر کُشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
اوقات شرعی به همراه نقشه و جهت قبله
قبله یابی دقیق هر شهر بدون نیاز به قطب نما
یک ساعتی وقت داشتیم. ابراهیم هادی پیشنهاد کرد، الان که وقت داریم برویم بیمارستان و مجروحین جنگی را ملاقات کنیم. بعد از ملاقات به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. بیشتر مسافران اتوبوس نظامی بودند. راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد! ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد و مسافران با صدای بلند صلوات فرستادند. بعد هم ساکت شد.
من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. همینطور خودش را میخورد و ذکر میگفت، دستانش را به هم فشار میداد، چشمانش را میبست و... ترسیدم. برای چی اینقدر ناراحته؟!
حدس زدم به خاطر صدای ترانه زن است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟ فکر کنم به خاطر صدای نوار ترانه است. میخوای به راننده بگم...
نذاشت حرف من تمام بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه» رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. خوابم میبره، من عادت کردم و نمیتونم خاموش کنم.
برگشتم و به ابراهیم همین مطلب را گفتم. دنبال یک روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد.
فکری به ذهنش رسید. از توی جیب خودش یک قرآن کوچک درآورد و با صدای زیبایی که داشت شروع به قرائت قرآن کرد.
صدای دلنشین و ملکوتی او به گونهای بود که همه محو صوت او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
تمام مسافرین با نگاهشان از او تشکر کردند. موقع اذان مغرب هم از من خواست که اذان بگویم. هرچند صدای من با صوت دلنشین او قابل مقایسه نبود اما قبول کردم و از جا بلند شدم و اذان گفتم. من بعد از آن دیگر ابراهیم را ندیدم. اما در همان چند روز درسهای بزرگی از او گرفتم.
پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!!
چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟!
جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟!
گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟!
فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: أینالموذن؟!
این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: موذن؟!
اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد:
به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانیها میجنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی میدیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید.
وقتی نام امیرالمومنین(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمیداد. دقایقی بعد ادامه داد:
برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگینتر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانیها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمدهاند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید او را میکشم. حالا خواهش میکنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟!
هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم هادی که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم.
فرمانده عراقی من را صدا زد و گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچههای اندرزگو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسولالله(ص) در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.
بعدها همه ۱۶ عراقی تسلیمشده با پیوستن به سپاه بدر به جهاد با رژیم بعث عراق پرداخته و همه این عزیزان به شهادت رسیدند.
منبع: خبرگزاری فارس
🔹ﻣـﺮﺩﯼ ﺑـﻪ ﺯﻧـﺶ ﮔـﻔـﺖ: "ﻧـﻤـﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﭼـﻪ ﻛـﺎﺭ ﺧـﻮﺑـﯽ ﺍﻧـﺠـﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛـﻪ ﯾـﻚ فرشته ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩﻡ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﮔـﻔـﺖ ﻛـﻪ ﯾـﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﺗـﺎ ﻣـﻦ ﻓـﺮﺩﺍ ﺑـﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛـﻨـﻢ"!
ﺯﻥ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ ﺍﺟـﺎﻗـﻤـﻮﻥ ﻛـﻮﺭﻩ ﻭ ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ.
ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ"
ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﺑـﻪ ﺍو ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ"
ﻣـﺮﺩ ﻫـﺮﭼـﻪ ﻓـﻜﺮ ﻛـﺮﺩ, ﻫـﻮﺍﯼ ﻛـﺪﺍﻣـﺸـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﺪ، ﻛـﺪﺍﻡ ﯾـﻚ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺍﻓـﺮﺍﺩ ﺗـﻘـﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧـﺪ، ﺯﻧـﻢ؟ ﻣـﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘـﺪﺭﻡ؟
ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشتهﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“!
Join ➣ @Dr_SalamatX ☜
مرد آزاده را بسی سهل است / کز همه چیز بگذرد جز نام
از سر جاه و مال برخیزد / جان دهد نیز در ره اسلام
جان عزیز است و دین عزیزتر است / وانچه از جان گذشته جانان است
آن که آگاه از شهادت خویش / جان فدا میکند، شهید آن است
از شهیدان کریمتر کس نیست / در نظرگاه خلق و خالق نیز
بعد از آن هر که نیز در راه است / تا کند جان فدا هموست عزیز
آدمی لیک خوشدل از نام است / بی نشان جان سپردن آسان نیست
وانکه در بند نام نیز نبود / در دلش جز صفای ایمان نیست
گرچه فرجام کار یکسان است / دل مردم به یادگار خوش است
ماندن نام شخص آخر نیز / بر سر لوحه مزار خوش است
ای بسا کار باقیاتالخیر / در جهان هست بهر ماندن یاد
معبد و مرقد و کتاب و کلام / اثری از حضور بی فریاد
هر کسی نام خویش دارد دوست / نام هر کس نشان بودن اوست
نام نیک است آنچه میماند / یاد نیکو قرین نام نکوست
یاد نامآوران به نام کنند / نام اگر نیست، یاد چون باشد
دل ز گمنامی شهید سعید / گرچه سنگ است غرق خون باشد
آن که بینام میکند ایثار / هست نزدیکتر ز قرب اله
ای خوشا در گذشتن از همه چیز / بینشان خالصا لوجهالله
وقت ایثار جان به گمنامی / هست یکسر نشان حق جویان
رهروان طریقه اخلاص / وحدهلاشریکله گویان
در آستانه فرارسیدن «۲۲ بهمن» سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR جملات برگزیده از حضرت آیتالله خامنهای را درباره «دهه فجر و ۲۲ بهمن» منتشر کرد:
* بیست و دوم بهمن، در حکم عید غدیر است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت، اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت. ۱۳۶۸/۱۱/۰۴
* هر گاه و هر جا که از پیروزی ۲۲ بهمن یادی و نامی آورده می شود، چهره ی شهید و نقش خونین شهادت، در برابر چشم ها پدیدار می گردد. ۱۳۶۸/۱۱/۱۹
* دههی فجر، در حقیقت مقطع رهایی ملت ایران و آن بخشی از تاریخ ماست که گذشته را از آینده جدا کرده است. ۱۳۶۹/۱۰/۱۱